هدف قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. سعدی. دل نشانۀ تیر بلا کن. (مجالس سعدی) ، نشانه رفتن. قراول رفتن: دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. ، شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود، نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانوادۀ دختر اظهار کردن: من ترا ز خوبان نشانه کردم. عارف
هدف قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. سعدی. دل نشانۀ تیر بلا کن. (مجالس سعدی) ، نشانه رفتن. قراول رفتن: دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. ، شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود، نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانوادۀ دختر اظهار کردن: من ترا ز خوبان نشانه کردم. عارف
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) : سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی. ، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) : سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی. ، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
با شانه مو را باز کردن و پاک کردن. (فرهنگ نظام). بمعنی شانه زدن. (بهار عجم) (آنندراج). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید: که باز شانه کند همچو باد سنبل را به پیش چنگل خونریز تارک عصفور. (منسوب به رودکی). گهی اشک گوزنان دانه کردی گهی دنبال شیران شانه کردی. نظامی. شقایق سنگ را بتخانه کردی صبا جعد چمن را شانه کردی. نظامی. ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد بنفشه بر سرگل دانه میکرد. نظامی. باد گیسوی عروسان چمن شانه کند بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار. سعدی. دمیکه خواهم ازو بوسه زلف شانه کند رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهید قمی (از ارمغان آصفی). ، ساختن شانه. درست کردن شانه: مشاطه، صنعت شانه کردن. (منتهی الارب). تراشیدن شانه، شانه خالی کردن و اعراض نمودن. (فرهنگ نظام). اعراض و بهانه کردن. در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم). اعراض کردن. روگردانیدن. سرپیچیدن. سرباز زدن. (از مجموعۀ مترادفات ص 44). شانه گردانیدن. - از گرد عدم شانه کرد، موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. (مؤید الفضلاء)
با شانه مو را باز کردن و پاک کردن. (فرهنگ نظام). بمعنی شانه زدن. (بهار عجم) (آنندراج). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید: که باز شانه کند همچو باد سنبل را به پیش چنگل خونریز تارک عصفور. (منسوب به رودکی). گهی اشک گوزنان دانه کردی گهی دنبال شیران شانه کردی. نظامی. شقایق سنگ را بتخانه کردی صبا جعد چمن را شانه کردی. نظامی. ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد بنفشه بر سرگل دانه میکرد. نظامی. باد گیسوی عروسان چمن شانه کند بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار. سعدی. دمیکه خواهم ازو بوسه زلف شانه کند رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهید قمی (از ارمغان آصفی). ، ساختن شانه. درست کردن شانه: مشاطه، صنعت شانه کردن. (منتهی الارب). تراشیدن شانه، شانه خالی کردن و اعراض نمودن. (فرهنگ نظام). اعراض و بهانه کردن. در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم). اعراض کردن. روگردانیدن. سرپیچیدن. سرباز زدن. (از مجموعۀ مترادفات ص 44). شانه گردانیدن. - از گرد عدم شانه کرد، موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. (مؤید الفضلاء)
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن